ساعت نه رسیدم و فردا صبحش میخواستم برگردم. تا رسیدم رفت و برایم آب طالبی که درست کرده بود را آورد. نشستیم و کمی صحبت کردیم. ساعت یک شده بود و میخواستم یک چند ساعتی را تا پنج صبح بخوابم و با قطار پنج برگردم. دستم را گرفت و زل زد به من. معنی شعر سایه را اینجا فهمیدم:
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد
بر گلوی ظالمان چون تیغِ بُرّان بوده باشد
شعر شاید روزگاری دور، در مُلکِ خراسان،
با ابوالقاسم پیِ احیای ایران بوده باشد!
شعر شاید روزگاری در ردای حرفِ حقّی
همدمِ پیری به غُربتگاهِ یُمگان بوده باشد!
گاه شاید در میانِ تُرکتازیهای دونان،
با گُمانِ مصلحت در لاکِ عرفان بوده باشد
یا میانِ دلبران در پوششِ باغ و گلستان،
شعر شاید در پیِ اصلاحِ انسان بوده باشد
گاه هم شاید به سعیِ شاعرانی سست عنصر،
تا کمر در خدمتِ دربار و سلطان بوده باشد!
خودفروشی شانِ انسان نیست، آری ای برادر!
کاش اما در ازای لقمهای نان بوده باشد.
از میانِ شعرها،تاریخ این را میپسندد:
شعرِ آزادی که با شاعر به زندان بوده باشد!»
حسین جنتی
یکسال پیش در چنین روزی، یک بله تو گفتی و یک بله من گفتم. دست در دست هم گذاشتیم، عکس گرفتیم. موقع عکس هر چه با دست من کلنجار رفتی که بلکه درست دستت را بگیرم که در عکس خوب بیوفتد، آخر هم نشد. تا الان هم تلاشهایت برای ژست دادن به دستهای من ادامه داشته اما متاسفانه توفیقی در این زمینه حاصل نشده است.
یکسال پیش بود، روی همان لباسهایی که برای مهمانی تنت کرده بودی، مانتویی پوشیدی و با همان شلوار گلبهیات رفتیم عکس سه در چهار گرفتیم. فردایش میخواستیم به آزمایشگاه برویم و عکس لازم داشتیم.
یکسال از آن اولین قدم زدن با تو، من با کت شلوار و تو با با لباس مهمانیات میگذرد. از آن لاته که کافهچی شیرین کرده بود، از آن گیر دادن خادم حرم به آرایش نداشتهات، از همه و همه اینها یکسال گذشته است.
عزیزترین من، بیش از یکسال است که دیگر بی تو به سر نمیشود. بیش از یکسال است که تنگی دل گاهی فشار میآورد به چشمانم و آنها را تر میکند. جانان من، دوستت دارم و هر چه میگذرد این میبینم که این دوستداشتنمان است که دارد قد میکشد و قویتر میشود.
درباره این سایت